راز

 

 

وقتی در جاده زندگی می راندم مقصدم مستقیم بود اما ناگهان با دیدن مانعی که جلوی راهم سبز شد و راهم راسد کرد

پایم را تا اخر روی ترمز فشار دادم تا اینکه اتومبیلم متوقف شد که ای کاش نمی شد.!

ان مانعی که مانع از ادامه رفتنم شد تو بودی که یک روزبی خبر کوچ کردی

وبرایم خاطره شدی در این ذهن اشفته.

چرا امدی که بخواهی یک روز،بی خبرودرسکوت مطلق تنهایم بگذاری!

حالا که می اندیشم می بینم چاره ای جزاین نداشتم !

چراکه اگر توقف نمیکردم،حالا من مسئول سفربی انتهایت بودم!

اما اکنون می فهمم که تو خود مسئول رفتنت بودی ومن شاهد این سفر

اما هیچ گاه خواست خدا را منکر نخواهم شد.

روزهای دلتنگی من با دل تنگت گره خورده

تنها این را بدان که انتظار کلمه ای ست که تمام وجودم را ،افکارم را،ارزوهایم را وحتی زندگی ام را تباه میکند!

منتظر می مانم تا به خودم ثابت کنم که دوست داشتنم بیهوده نبوده است!!



نظرات شما عزیزان:

ساناز
ساعت14:44---27 مرداد 1391

روزگــار عجيبي شــده...
حتي وقتي ميخـنديـم
منظـورمـان چيـزه ديگـريست ...!!
همینو بگو چرا اومدی که یری اخه؟!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: